دخترم مهتا

آرام جانم می رود

  ای ساربان آهسته ران،‌ کارام جانم می رود وان دل که با خود داشتم، با دل ستانم می رود من مانده ام مهجور از او،  درمانده و رنجور از او گویی که نیشی دور از او،‌ در استخوانم می رود محمل بدار ای ساربان، تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود بازآ  و بر چشمم نشین،‌ ای دل فریب نازنین کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود ...
16 مهر 1392

دستان کوچکی که گره باز می کند

  گهواره خالی می شود با رفتن تو دیگر نمانده فرصتی تا رفتن تو حتی خدا با رفتنت راضی نمی شد عیسای من قربان بالا رفتن تو هر چیز را هر رفتن نا ممکنی را می شد که باور کرد الا رفتن تو وقتی گناهی سر نمی زد از گلویت یعنی چرا یعنی معما رفتن تو ای کاش می بردی مرا با چشمهایت یا اینکه می افتاد فردا رفتن تو وقتی که پا در عرصه حق می گذاری فرقی ندارد آمدن یا رفتن تو علی اکبر لطیفیان ...
6 آذر 1391

داستان ابراز عشق

  یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند . در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست‌شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند...
17 شهريور 1391

کلاغ پر گنجشک پر

    کلاغ پر گنجشک پر کلاغ پر گنجشک پر مهتای ناز من پر        کجایی بابا که من بگیرمت روی سر کلاغ پر گنجشک پر دست مامان روی سر       تو توی آسمون و اون رو زمین در به در کلاغ پر گنجشک پر چشمای نازنین پر              چشمای انتظارم سفید شده رو به در لبای خشک وتشنه ات بگو چرا کبوده             بی تو فضای سینه پر از آتش و دوده کلاغ پر گنجشک پر مهتا پراش سفیده          &...
17 شهريور 1391

لحظه ای فکر کن

به آنهایی فکر کن که هیچگاه فرصت آخرین نگاه و خداحافظی را نیافتند. به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند. به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود، و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد. من برای تمام بازماندگانی که غمگین نشسته اند و هرگز نمی دانستند که : آن آخرین لبخند گرمی است که به روی هم می زنند، و اکنون دلتنگ رفتگان خود نشسته اند، گریه می کنم. به افراد دور و بر خود فکر کن ... کسانی که بیش از همه دوستشان داری، فرصت را برای طلب "بخشش" مغتنم شمار، در مورد هر کسی که در حقش مرتکب اشتب...
17 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم مهتا می باشد