آرام جانم می رود
ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دل ستانم می رود
من مانده ام مهجور از او، درمانده و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او، در استخوانم می رود
محمل بدار ای ساربان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود
او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود
بازآ و بر چشمم نشین، ای دل فریب نازنین
کاشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی