هفت سالی است که زیبا رخ من خفته به خاک
هفت سالی است که غم ساکن قلبم شده است
هفت سالی است که نور دو بصر کم شده است
هفت سالی است که زیبا رخ من خفته به خاک
دل من جلوه گه غصه وماتم شده است
هفت سالی است که آن میوه ی دل دیگر نیست
هفت سالی است که سهم دل من غم شده است
هفت سالی است که گلزار دلم خشکیده
گل شاداب جوانی ز کمر خم شده است
هفت سالی است که از شعر بلند وصفش
بیت و مصراع جدا... قافیه اش کم شده است
هفت سالی است که آن خنده ی مستانه ی او
قالب عکسی است که درحاشیه خاتم شده است
همه گویند فراموش کنم قصه ولی
بغض جا مانده و تلخی است که سهمم شده است
باز شکر تو خدا کز نظر و معجزه ات
چند سالی است که مجنون تو آدم شده است
چند سالی است نظر کرده ات از غیب رسید
شکر این معجزه ات ذکر دمادم شده است
مِهر او تا به ابد... ساکن قلبش شادی
چون حضورش سبب شادی قلبم شده است
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی