دخترم مهتا

خدا حافظ ای ...

  سلام ای غروب غریبانه دل سلام ای طلوع سحرگاه رفتن سلام ای غم لحظه‌های جدایی خداحافظ ای شعر شب‌های روشن خداحافظ ای شعر شب‌های روشن خداحافظ ای قصه عاشقانه خداحافظ ای آبی روشن عشق خداحافظ ای عطر شعر شبانه خداحافظ ای همنشین همیشه خداحافظ ای داغ بر دل نشسته تو تنها نمی‌مانی ای مانده بی من تو را می‌سپارم به د‌ل‌های خسته تو را می‌سپارم به مینای مهتاب تو را می‌سپارم به دامان دریا اگر شب نشینم اگر شب شکسته تو را می‌سپارم به رویای فردا به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد اگر چشمه واژه از غم نخشکد ...
17 شهريور 1391

شعری در سالگرد مهتا

    شعری در سالگرد مهتا کوهی به شانه دارم یک کوه از شراره             کوهی ز سنگ خارا چون خار بر نظاره شد سالگرد مهتا اویی که یک نفس بود               میبینی این نفس را ؟ افتاده در شماره راهی است روبه رویم پر سنگلاخ و تاریک         پای پیاده ام من صبرم شده سواره در سالگرد مهتا این سینه پر خس و خاک       دیگر صفا ندارد این قلب پاره پاره آهی به دل نهفته می سوزد این جگر را    &nbs...
17 شهريور 1391

خانه دوست

  من دلم مي‌خواهد خانه‌اي داشته باشم پر دوست کنج هر ديوارش دوست‌هايم بنشينند آرام گل بگو گل بشنو...؛ هر کسي مي‌خواهد وارد خانه پر عشق و صفايم گردد يک سبد بوي گل سرخ به من هديه کند شرط وارد گشتن شست و شوي دل‌هاست شرط آن داشتن يک دل بي رنگ و رياست... بر درش برگ گلي مي‌کوبم روي آن با قلم سبز بهار مي‌نويسم اي يار خانه‌ي ما اينجاست تا که سهراب نپرسد ديگر " خانه دوست کجاست ؟ " (( فريدون مشيري )) ...
6 مرداد 1391

تو منو مهمون ستاره ها کن

    هرجا میرم چشمای تو پیش رومه روی تو چون آینه ای روبرومه می پیچه تو خاطر من عطر خوبت با تو بودن تا به ابد آرزومه بی تو  می میرم     تو منو دعوت کن به شهر چشمات تو منو مهمون ستاره ها کن      ...
26 تير 1391

دومین عید بدون مهتا

      قلب من قطعه ای از مزار تنهایی هاست غم دنیاست که در گوشه قلبم پیداست وقتی احساس کنم نیمه ای از جان منی بی تو هرجا بروم باز وجودم تنهاست   با تشکر ویژه از مادر ملینا خانم که این شعر زیبا رو به مهتا خانم زیبای خفته در خاک تقدیم نمود ...
26 تير 1391

یاد از آن بهاران

    ای که بوی باران شکفته در هوایت یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت شد خزان به پایت بهار باور من سایه بان مهرت نمانده بر سر من   جز غمت ندارم به حال دل گواهی ای که نور چشمم در این شب سیاهی چشم من به راهت همیشه تا بیایی باغ من، بهارم ، بهشت من کجایی؟   جان من کجایی کجایی که بی تو دل شکسته ام سر به زانوی غم نهاده ام، به گوشه ای نشسته ام آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا وای از این غم جدایی ...
29 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم مهتا می باشد